پیاده رو ...

محلی برای پیمودن ، ماندن نـَــه

محلی برای پیمودن ، ماندن نـَــه

پیاده رو ...

پیاده رو محل گذر است
توقف در آن جایز نیست
اگر بمانی ، مانده در جهلی
و اگر بروی ، ماندگاری
پیاده ها رفتند تا ما بمانیم
حالا پیاده روهایمان گرفته نامشان
--------------------------
برای سردار جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان و سه دلیرمرد
همراهش که در غمگین ترین روز تابستان 1361 (14 تیر ماه)
مسافر شهر زیتون شدند و از گرد راهشان خبری برایمان
نیامد ، صلــواتی هدیه فرمایید
--------------------------

پیام های کوتاه
قاب عکس

 پیامبر اعظم 0

آخرین مطالب

عمارنامه : نجوای دیجیتال بصیرت با دیدگان شما AmmarName.ir

رُفقا

ولی امر مسلمین

۲۸ مطلب با موضوع «ظرف فرهنگ» ثبت شده است

پروفسور و آسمانِ شکسته

بخت آزاد، محله‌ای بود که انگار زمان در آن قصد ایستادن داشت. خانه‌های قدیمی با دیوارهای ترک‌خورده، مغازه‌های کوچکی که بوی نان تازه و ترشی کلم می‌دادند و کوچه پس‌کوچه‌های باریکی که بچه‌ها تا پاسی از شب در آنها فوتبال بازی می‌کردند. در میان این هیاهوی ساده و صمیمی، خانهٔ کوچک و قدیمی پروفسور آرتور بالتازا، چونان مرواریدی در صدف، آرام و ناشناخته جا خوش کرده بود.

پروفسور بالتازار مردی بود هفتاد و چندساله، با موهایی به سفیدی برف و چشمانی آبی که پشت عینک ضخیمش، همچون دو ذره‌بین، دنیا را می‌کاویدند. او سال‌ها پیش، از سرزمینی دور به ایران آمده بود؛ استاد اخترشناسی که روزی در بزرگ‌ترین رصدخانه‌های اروپا به ستاره‌ها خیره می‌شد و اسرار کهکشان را می‌خواند. اما حالا در همین خانهٔ کوچک محله بخت آزاد، با یک تلسکوپ نه چندان بزرگ که همیشه در ایوان کوچک خانه مستقر بود، به آسمان نگاه می‌کرد.

همسایه‌ها او را به سادگی «آقای پروفسور» صدا می‌زدند. کمتر کسی دقیقاً می‌دانست شغلش چیست یا از کجا آمده. برخی می‌گفتند عاشق زنی ایرانی شده و برایش مانده، بعضی هم فکر می‌کردند جاسوس است! اما بچه‌های محله، او را دوست داشتند. چون گاهی با چشمانی براق برایشان از سیاره‌ها، سیاهچاله‌ها و ابرنواخترها حرف می‌زد. قصه‌های او از موجودات فضایی که در سوسک‌های شبتاب محله مجسم می‌شدند، برای بچه‌ها از هر افسانه‌ای جذاب‌تر بود.

زندگی پروفسور، نظمی عجیب داشت. صبح‌ها با عطر قهوه‌ای که خودش با حوصله آماده می‌کرد، آغاز می‌شد. سپس به سراغ کتاب‌های قدیمی و دست‌نوشته‌هایش می‌رفت که قفسه‌های اتاق کوچک مطالعه‌اش را انباشته بودند. عصرها به مغازهٔ عطاری محله سر می‌زد تا کمی گل‌گاوزبان بخرد و با آقای عطار، که سواد چندانی نداشت اما دنیایی حکمت در سینه داشت، دربارهٔ خواص گیاهان و گاهی دربارهٔ ستاره‌ها گپ بزند.

اما شب، زمانی بود که پروفسور بالتازار واقعاً زنده می‌شد. وقتی تمام محله در خواب فرو می‌رفت و تنها صدای گربه های ولگرد و آهنگ آرام باد به گوش می‌رسید، او روی ایوان کوچک خانه می‌ایستاد و چشمانش را به عدسی تلسکوپ می‌چسباند. در سکوت شبانه، با ستاره‌های دوردست هم‌صحبت می‌شد. انگار کهکشان راه شیری، تنها دوست واقعی او بود که رازهایش را فقط برای او فاش می‌کرد.

یک شب، در حالی که پروفسور مشغول رصد یک خوشه ستاره‌ای بود، ناگهان نور عجیب و درخشانی در آسمان دید. جسمی ناشناخته که مسیری نامتعارف می‌پیمود. قلبش تندتر زد. شاید یک شهاب‌سنگ کمیاب، یا چیزی دیگر... او چند شب پیاپی آن نقطه از آسمان را زیر نظر گرفت و داده‌ها را با دقت ثبت کرد.

روزها گذشت و پروفسور همچنان غرق در محاسباتش بود. اما یک روز، متوجه شد داده‌هایش کامل نیستند. او برای تأیید نظریه‌اش به تصاویر آرشیوی آسمان نیاز داشت که تنها در کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران بود. رفتن به دانشگاه برای او که سال‌ها بود از آن فضا دور مانده بود، سخت بود. اما اشتیاق کشف حقیقت، بر همهٔ ترس‌هایش غلبه کرد.

با لباسی ساده و تمیز، خودش را به دانشگاه رساند. فضای دانشگاه برایش هم آشنا بود و هم غریب. دانشجویان جوان با لباس‌های رنگارنگ و انرژی بالا، او را به گذشته‌های دور می‌بردند. در کتابخانه، با کمک یک دانشجوی جوان و مشتاق به نام نیما، که از دیدن آن همه شور و دانش در چشمان یک مرد سال‌خورده شگفت‌زده شده بود، توانست به منابع مورد نیاز دست پیدا کند.

داده‌ها حاکی از یک کشف کوچک اما قابل توجه بود: رصد یک سیارک نادر که مسیرش به اشتباه ثبت شده بود. پروفسور بالتازار با کمک نیما، یافته‌هایش را برای یک نشریهٔ علمی بین‌المللی فرستاد.

چند ماه بعد، پاسخ آمد. کشف او تأیید شده بود و نشریه از او دعوت کرده بود تا در کنفرانسی در اروپا شرکت کند. نام پروفسور آرتور بالتازا دوباره در محافل علمی بر سر زبان‌ها افتاده بود.

او در اتاق کوچکش در بخت آزاد، دعوتنامه را در دست گرفت و به بیرون نگاه کرد. کودکان محله در حال بازی بودند، بوی نان تازه از نانوایی محله می‌آمد و آقای عطار از آن طرف خیابان برایش دست تکان داد. پروفسور لبخند زد. او فهمیده بود که خانهٔ واقعی‌اش نه در برج عاج یک دانشگاه دور، بلکه همینجاست، در میان مردمی صمیمی که آسمان شکستهٔ محله بخت آزاد، برایش از هر کهکشانی زیباتر بود.

او مؤدبانه دعوتنامه را رد کرد و به جای آن، یک مهمانی کوچک در خانه‌اش ترتیب داد. مهمانانش همسایه‌های قدیمی، آقای عطار، بچه‌های فوتبالیست کوچه و نیما، آن دانشجوی جوان بودند. روی پشت بام خانه، با تلسکوپش به یکایک آنها نشان داد که چگونه می‌توانند در آسمان شب محلهٔ خودشان، جهانی از شگفتی‌ها را ببینند.

و اینگونه شد که پروفسور آرتور بالتازار ، اخترشناس بزرگ، در محلهٔ بخت آزاد تهران، بزرگ‌ترین کشف زندگی‌اش را کرد: کشف معنای واقعی خانه و تعلق. او فهمید که گاهی ستاره‌های خوشبختی، در آسمانِ کوچه پس‌کوچه‌های به ظاهر معمولی، درخشان‌ترین می‌درخشند.


حرف اول : بخت آزاد اسم خیابانی در نظام آباد تهران

حرف دوم : دلیل نگارش قصه بر میگردد به عبور شبانه از این خیابان و دیدن یک مرد با ریش پرفسوری که زباله های منزلش را در سطل خالی میکرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۴ ، ۱۳:۴۵
مصطفی ...

‏من آشوب پاریسم
هر چند صباحی بهم میریزم
تو اَمان ایرانی
آرام ترین تکه این دنیایی
حرف اول و آخر  : مثلاً شعر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۷ ، ۰۲:۳۳
مصطفی ...

ایکاش به جای جلسات و برنامه ریزی های فرهنگی قبل از سفر کاروان های ایرانی ، برا تاثیرگذاری بر مردم عراق در فرصت یک هفته ای زیارت اربعین ، یه بار بریم تا بلکه ما از مردم عراق تاثیر بگیریم...
چند وقت دیگه شهادت #امام_رضا ست ، کیسه های میدوزیم عجیب ؛ 

حرف اول :  متاسفانه بعضی سخنرانان معروف مدام منبر میروند که بروید این و آن را به عراقی ها انتقال دهید ، در حالی که الحمدالله آنان خود در خط مقدم مقاومت مشغول پیکارند.
حرف دوم : موکب های پر زرق و برق ما ، موجب دلسردی عشایر عراق نشود .
حرف سوم : عراق العظیم بالحسین
حرف چهارم : مهمانداری بدون منت.
حرف پنجم : از معرفت بیدار شده شیعه ، عقب نمانیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۲
مصطفی ...

اگه خدا مدیریت توبه و شفاعت رو هم به ما میاد ، معلوم نبود چند نفر از زیر دست ما به بهشت میرفتند....
طرف یه کار کرده ( اشتباه ) از بد روزگار مجازی شده ترند اُمت ، حالا میگه من اشتباه کردم ؛ طرف تویت کرده فایده نداره ؛ خُوب عزیزم یه راه فایده_دار بذار جلو پاش ...

حرف اول : حسین دوربینی بنده خداست.
حرف دوم : شیخ قرائتی بنده خدا و یک انسان است مثل تمام ما .
حرف سوم : بیکاریما


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۹
مصطفی ...

پویش ها یا به اصطلاح فرنگی ها کمپین ، اقدامات و مجموعه فعالیت های هستند که در آن ها شخصیت یا گروهی از شخصیت‌ها به دنبال چیزی ارزشمند وارد سلسله‌ای از اتفاقات و رویدادها می‌شوند ، درست مثل پویش #نه_به_چهارشنبه_سوزی که با توجه به حادثه #ساختمان_پلاسکو و در جهت حمایت از #آتش_نشانان_فداکار و در ایام نزدیک به #چهارشنبه_سوری توسط جمعی از مردم و شخصیت ها شکل گرفت تا التیامی باشد بر درد از دست دادن جوانان عزیز آتش نشان ،
 اما حالا با رسیدن به شب #چهارشنبه_سوری و مورد هدف قرار دادن ماشین آتش نشانی توسط عده ای ، و البته اتفاقات اعلام شده توسط مراکز مسئول ، متوجه شدم که پویش ها اقداماتی هستند فقط برای لایک ، بدون کارکرد خارجی در فضای روانی جامعه .


حرف اول : به قرارهایمان پایبند باشیم.
حرف دوم : دیروز سلفی با حادثه پلاسکو ، امروز سلفی با آتش زدن سطل زبال
ه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۴
مصطفی ...

اگر در دوره کانت هم گوشی های سیزده مگاپیکسلی اختراع شده بود ، مطمئنا این تعریفش از فرهنگ که عبارت است از "  آداب ، رسوم ، ارزش ها و سنت های که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود " رو اصلاح و می گفت "فرهنگ عبارت است از عدم عکس برداری از مصیبت های مردم در حوادث و کمک کردن بجای فشردن دکمه شاتر " ....

حرف اول : شادی ارواح شهدای آتشنشان صلوات
حرف دوم : فرهنگ ندارید حداقل تو حوادث سعی کنید نباشید...
حرف سوم : عزیزان جان یه دقیقه فیلم برداری رو قطع کن ، پشتت ماشین اورژانس گیر کرده ....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۲
مصطفی ...

کم کم بدل به قلعه متروکه میشود 
شهری که کوچه هاش بنام شهید نیست 

کوچه شهدا

حرف اول : شاعر ؛ استاد مرتضی امیری اسفندقه
حرف دوم : برکت محله هایند این نام های شهدا .
حرف سوم : آدرسی که اسم شهید نداشته باشه که آدرس نیست .!!! 
حرف چهارم : گمنام اند این شهیدان جدید محله ها .... ( نثار شهدای مدافع حرم صلوات )
حرف پنچم : شهدا ما را ببخشید که از یادتان فقط به همین نام کوچه ها بسنده کردیم .
حرف ششم : نثار شهدای عزیز  ، صلوات .

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۸
مصطفی ...

- مش رحمان این پرتغال گندیده چیه گذاشتی این رو؟
- کدوم ؟ اوه... اون رو میگی ؟ پوستش رو کنده بودم برا جلب مشتری ، واسه همین گندیده ! بندازش دور یکی دیگه بذار!!




حرف اول : برگرفته از کتاب " روایت ها این را نگفته اند... " - مرکز بین المللی عفاف و حجاب 
حرف دوم : لعنت خدا بر رضا قُلدور و طرح هاش .
حرف سوم : کتاب خوب ، نعمت است .
 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۰۴
مصطفی ...

فداک دمی ابی و امی یا رسول الله  صل الله علیه و آله
سلام بر تو ای رحمت للعالمین و ای واسطه خلقتِ عالمُ ، آدم 
سلام بر تو ای مایه فَخر عالم 
سلام بر تو ای محمد صل الله علیه و آله

مبعوث شدی تا خَلقی را از جهالت رها کنی و رحمت بگسترانی بر ظلمت های نفس ما ...
اشتیاقت به هدایتمان زیاد ، مشقت مان برایت سخت و مهربانیت آسمانی ؛ 1
آنانی که وصفتان شنیدند ، خود رساندند ، تا اوج بگیرند در کنارتان؛
سلمان ، اویس ، بلال ، حمزه ، جعفر و بسیار یارانی که شیفته نگاهت شدند .
هنوز هم نگاهت میخردُ ، صدایت دل میبرد؛

زین روست ، دشمنی هایشان ؛ 
ابوسفیان های زمان ما فکر کرده اند ، میتوانند پرده ای بکشند بر بزرگیتان .
چه پست مایه و شَقی صفت اند ، که محبوب خدا را آویزه امیال شخصی خود میکنند  .
اما ای رسول خدا ، ما همین شیعیان شما ، فدائیان شمائیم.
ما در مقابل این پست فطرتان ، نمی نشینیم و تا جان در بدن داریم فریاد بر می آوریم ...
لبیک یا رسول الله

حرف اول : لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ ﴿١٢٨﴾ توبه 
حرف دوم : سگ زرد برادر شغاله ( داستان این روزهای فرانسه )
حرف سوم : قریب است روزی که مانند آوار بر سرتان خراب شویم . منتظر بمانید .
حرف چهارم : #کلنا_محمد #لبیک_یا_رسول_الله 
حرف پنجم : گور پدر شارلی ابدو  .... ما شارلی ابدو نیستیم .   

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۳ ، ۱۰:۳۶
مصطفی ...

به رَسمی چندین ساله ، هر سال به لُطف تقویم های شمسی ، پنجمین روز از ماه آذر را بنام بسیج مستضعفان به یاد همه ی آنانی که تفکر بسیجی دارند ، زنده نگه می داریم که بلکه خود زنده شویم .


آن روزهای اول انقلاب که هنوز اُرگانی یا سازمانی یا نهاد و ستادی شکل نگرفته بود، عده ای آمدند برای انقلاب از جان خود مایه گذاشتند ، بعد ها تفکر و نوع نگاهشان الگویی شد برای نسل های آینده ، 

آنان تا امام شان اشاره کرد ؛ رفتند ،  بدون تأمُلی ...
بعدها هم هرجا نیاز شد ، صبر نکردند؛ 
عبدالله والی در بشاگرد ، معلم ماهان در مریوان ، شیخ زاک زاکی در نیجریه ، مصطفی چمران در لبنان ، مرتضی آوینی در روایت فتح ، احمدی روشن در علوم هسته ای ، کاظمی آشتیانی در رویان و جمعی کثیر از اسامی دیگر .


همه ی این اسامی و بسیاری دیگر ، حتی اگر کارت بسیجی هم در جیب خود نداشته باشند ، عضو سازمانی بزرگ اند به نام تفکر بسیجی که روح الله موسوی خمینی (رضوان الله علیه ) آن را شجـره طیبـه خواند .


تفکری که اگه حاکم شود ، غیرممکن ها را ممکن و صَعب ها را سهل میکند . 
و به فرمود مولای ما ، امام خامنه ای :
امروز بسیج مایهی ابّهت نظام است، مایهی افتخار نظام است.


حرف اول : هفته ی بسیج بر همه ی بسیجیان و علاقمندان به بسیج مبـارک .

حرف دوم : لازمه موفقیت هر دولتی ، گرایش به تفکر بسیجی ست . 

حرف سوم : صلواتی نثار روح شهیدان بزرگوار اسلام از صدر تا کنون .


۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۵:۰۶
مصطفی ...